داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

  • ۰
  • ۰

حال نوشته‌ی دوم

آنچه آدم ها از حال خود مینویسند، گاهی ما را آنچنان با خود همراه میکند که حسرت نداشتن آن حال زیبا را میخوریم و دلمان میخواهد با آن آدم حرف بزنیم. من این را خواندم: shaalgardan.blog.ir ( اگر به آن سر بزنید هم صاحب آن خوشحال میشود هم من :)) ). دوست دارم من هم هر روز بنویسم و به کار هایی که دوست دارم برسم. اجبارٍ درس خواندن را حتما درک کرده اید. یا ماندن در شرایطی که دوستش نداریم. و دلیل این ماندن، شاید حفظ چیزهای که ساخته ایم و پل هایمان باشد. 

چرا اگر کاری را به ما بدهند، راحت رهایش نمیکنیم؟ ...

  • ۹۷/۰۱/۰۳
  • علی فتحی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی