داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

  • ۰
  • ۰

خواسته

وقتی شب‌بخیر را می‌گفت، به دنبال آن بودم که چیزی بگویم. چیزی که از ابتدا و همیشه به دنبال آن بودم، چیزی که خودم هم نمیدانم چیست!

به راستی چه میخواهم؟ مطلوب و مقصود چیست از به کلامی، دیدارش؟

شنیدنِ "دوستت دارم"ی از عمق وجودش؟ که جوابِ "من هم، به بی‌کرانی" ام را در پی دارد. بعد، هر دو غرقِ در افکارِ بی‌پایان می‌شدیم: "حالا باید چه کنیم رومئوی دوست‌داشتنیِ من؟"،  "به قصدِ برداشتنِ من و پیوند کردنمان می‌آیی؟" ...

و بعد از آن چه خواهم‌گفت به "ژولیت رویاها"یم؟ مگر والاتر از این چیزی هست برای شنیدن؟ ... .

آیا وجودِ بی‌کرانِ انسانیِ بی‌نهایت‌طلبم به پیوندی غیرِ ابدی با او رضا می‌دهد؟ جوابِ این منفی‌ست.

توانِ بارِ سفرِ زندگی بستن و به سویش کوچ کردن را دارم؟ جوابِ این هم به برکتِ الطاف الهی که این کفران را بر زبانم جاری ساخته منفی‌ست ...، اما این خواسته همان چیزیست که با تن و روح خود می‌خواهم.

فراهم آوردنِ مقدماتِ بدست آوردنِ تو نه تنها سختی ندارد، بل، قدرتی به بازوانم می‌اندازد و نیرویی به سویِ زیبایی را در من می‌پراکَنَد که پرندگان هم به هنگامِ پرواز، از آن بی‌بهره‌اند.

حبسِ در اتاقکی شیشه‌ای هستم. باید شکسته شوند این بلورین دیوار‌ها، که تماشا را ممکن کرده‌اند و اِقدام را، محال. 

آری، انتظاری از تو ندارم نونای عالمِ رویا، و رسمِ جوانمردی هم نیست به این شرایط مطالبه‌ای از تو داشتن. از من، امّا، تنها فریاد زدنِ نامت از پشت این دیوارهای شیشه‌ای برمی‌آید و انتظار برای شکسته شدنِ آنها ... .

  • ۹۷/۰۶/۰۶
  • علی فتحی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی