داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حال نوشته‌ی دوم

آنچه آدم ها از حال خود مینویسند، گاهی ما را آنچنان با خود همراه میکند که حسرت نداشتن آن حال زیبا را میخوریم و دلمان میخواهد با آن آدم حرف بزنیم. من این را خواندم: shaalgardan.blog.ir ( اگر به آن سر بزنید هم صاحب آن خوشحال میشود هم من :)) ). دوست دارم من هم هر روز بنویسم و به کار هایی که دوست دارم برسم. اجبارٍ درس خواندن را حتما درک کرده اید. یا ماندن در شرایطی که دوستش نداریم. و دلیل این ماندن، شاید حفظ چیزهای که ساخته ایم و پل هایمان باشد. 

چرا اگر کاری را به ما بدهند، راحت رهایش نمیکنیم؟ ...

  • علی فتحی
  • ۰
  • ۰

تخلیه

عههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه :))))))))))))))))))))))))

ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب حباب حباب حباب 

پپپپپپپپیر

چلمن

خیار خیس

زوزه

ژاژ ژیان

غغغغغغغغغ

کیسه کیسه !


  • علی فتحی
  • ۰
  • ۰

هر کاری که میخواهم شروع کنم، سوالی دارد که یکجوری ذهن مرا مشغول کند.

میخواهید همین الانش را بگویم؟

نمیدونم خودمونی بنویسم یا مناسب تر است ادبی بنگارم.

انگار هردویش در دلم مانده. 

باید با خودم درددل بکنم. همین با خود درددل نکردن است که ما را به این روز انداخته!

چرا ادبی نمی‌نویسم؟

چون میترسم خودمونی نوشتن بهتر باشه

چرا خودمونی نمی‌نویسم؟

چون میترسم خیلی بی فرهنگی باشه.

ولی یک تصمیمی میگیرم. اونجور که راحتم مینویسم، و وقتایی که دلم رفت به سمت جور دیگه ای نوشتن، اونجوری می‌نویسم. اگر کسی پای ماندن داشته باشد، خود می‌ماند. من آنجور می‌نمایم که هستم \---

  • علی فتحی
  • ۰
  • ۰

حال نوشته‌ی اول

شروع به نوشتن در همین وبلاگ تصمیمی عجیب بود. ساعت ۱:۴۵ بامداد چیزی در درونم گفت باید نوشت. من هم اطاعت کردم ...

  • علی فتحی