داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

  • ۰
  • ۰

آدمی، نقشه‌ها دارد برای زندگی‌اش و کار‌ها دارد برای انجام دادن و به دوست‌داشتنی‌هایش رسیدن؛ و کمال‌ها خواهد برای کسب کردن ... .

پندارید خواسته‌ای داریم که برای وصالش پنج مرحله، و یا انجامِ پنج کار پیش روست. کارهایی که همگی با شوقِ درونی همراه‌اند؛ امّا شخصی وارد زندگیِ ما می‌گردد که چهار مرحله را سپری کرده و کنارِ مایی قرار می‌گیرد که در آغاز این راهیم. به استدلال، نیاز ندارد، آنکه بازگوییم آب سردی‌ست این همنشینی و بیهوده می‌گردد آن کار و هر تلاشش، که جایی دیگر به کمالش رسانده‌اند. حالِ دانشمندی که کشفی دارد دقایقی بعد از کشفِ همان، به دستِ دیگری ... ، حالِ قایقرانی جای مانده از خیل قایق‌های دور شونده از ساحل و بگو بخندِ پیر و جوانشان و افتاده بر چاهِ تنهایی، یا پرنده‌ای دور مانده از دسته‌ی هم_پیمایی... .

همگی دسته‌ای داریم که خارج از آن، همه غریبه‌اند. دسته‌ای که جایی دیگر بودنشان، معنای تنهاییست ولو آنکه جمعی بی‌شمار بر اطراف باشند. دسته‌ی مرغ‌هایی که جامانده‌ مرغی از آن، رویایِ سیمرغی خود را بر باد می‌بیند؛ حتی اگر دسته‌ی سیمرغ‌جویی دیگر در آن کنار بال بیافکنند. 

چاره امّا چیست؟

"قناعت"، در دنیایی که خالقَش مسابقه را از کُنهش دور نگاه داشته و هرکاری را ارزش می‌دهد ... 

  • ۹۷/۰۶/۰۸
  • علی فتحی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی