داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

داستان تقریباً همه چیز

نمیدانم، شاید دقیقه ای دیگر جور دگری باشد ...

  • ۰
  • ۰

حس کن

اول شهریورماه یک هزار و سیصد و نود و هفت...

این تاریخ هیچ معنایی ندارد. برای خیلی‌ها.

اما این روز شاید پرمعناترین روزِ زندگی آدمی باشد. بالاتر از روز ملی شدن صنعت نفت و روز مبعث. شاید اکنون در دلش جوانه‌ی آن روییده که خوشحالی امروزش را مِن‌بعد سالگرد بگیرد و آنگاه به چهره‌ی عزیزترین کسی که تا به حال پیدا کرده و چون او پیدا نخواهد کرد می‌نِگَرَد بهترین لحظات زندگی‌اش را می‌‌بیند.

اندک صلابتی دارم و خرده درایتی و ناچیز آرامشی. مجبورم به قلم اینها را برایت بگویم؛ زیرا هیچگاه با آنها بَرنخورده‌ای. در برابرت، نه صلابتی برایم می‌ماند و نه درایتی برای اندیشیدن و عاقل بودن. پروانه‌ نقش و نگارِ آسمانی خود را ندارد در محضر شمع. در شعله‌ی شمع، نه قواعد ریاضی می‌توانند دو،دو تا را جز سوختن کنند و نه قواعد طبیعی مایلند سوختن را، فنا. در من هیچ نبین اِلّا پروانگی. بالِ سوخته‌ی پروانه گریه‌ی شمع را در‌میآورد، گریه‌ی از تهِ جانش را...

آدم اما فراتر از پروانه است. پایان نا‌پذیر ...

  • ۹۷/۰۶/۰۱
  • علی فتحی

نظرات (۱)

(: موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی